print

نکبت، تراژدیِ بازتولید شونده در جنگ حافظه‌ها

به گزارش روابط عمومی بسیج اساتید کشور و به نقل از مهر، کتاب «نکبت: فلسطین، سال ۱۹۴۸ و دعاوی حافظه» که دو انسان شناس برجسته معاصر، یعنی لیلا ابولوقود و احمد سعدی آن را ویراستاری کرده‌اند؛ به همت احمد نادری (استاد مردم شناسی دانشگاه تهران و رئیس فعلی موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران) و محسن منجی (پژوهشگر غرب آسیا) ترجمه شده و به همت پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به چاپ رسید.

 

[[{"fid":"3685","view_mode":"default","fields":{"format":"default","field_file_image_alt_text[und][0][value]":false,"field_file_image_title_text[und][0][value]":false},"type":"media","field_deltas":{"2":{"format":"default","field_file_image_alt_text[und][0][value]":false,"field_file_image_title_text[und][0][value]":false}},"link_text":null,"attributes":{"style":"height:467px; width:700px","class":"file-default media-element","data-delta":"2"}}]]

 

در ذیل مقدمه احمد نادری بر این ترجمه که از منظر فرهنگی (و نه سیاسی و ژئوپلیتیک) به مساله اعراب و اسرائیل پرداخته است؛ می‌آید:

کمتر جنبش اجتماعی را می‌توان نام برد که همچون جنبش فلسطینی‌ها اینگونه ابعاد جهانی یافته باشد. شاید بتوان گفت جنبش مذکور بی‌نظیر است. جنبشی که به سبب دایاسپورای عظیم خود در سراسر جهان، و به علت سهمگین بودن مساله و همچنین استمرار دلایل آن (که همانا اشغالگری و ظلم است) تاکنون بازتولید شده و روز به روز بر ابعاد آن افزوده می شود.

 بی شک دو نقطه عطف بزرگ در قرن بیستم در اذهان بخش مهمی از منطقه و بخصوص اهل سنت وجود دارد که سهمگینی آن هنوز هم این حوزه حافظه‌ای- جغرافیایی را تحت تاثیر خود دارد. اولی سقوط و فروپاشی امپراطوری عثمانی و دیگری اعلام تشکیل رژیم آپارتاید صهیونیستی است. اولی را می توان مقدمه‌ای بر دومی قلمداد کرد، مقدمه‌ای که البته توسط قدرت‌های آنروز کاملا برنامه‌ریزی شده و جهت گذاری شده بود. با فروپاشی عثمانی، قلمرو آن در بعد عینی بین دو استعمارگر اصلی آنروز یعنی انگلیس و فرانسه تقسیم شد. بخشی‌های غربی و حوزه شامات به فرانسه رسید و بخش‌های جنوبی و غربی سهم انگلیس شد و البته این تقسیم غنایم را با اصطلاحی شیک بیان کردند، که همان واژه قیمومیت بود. قیمومیت در فضای پساجنگ جهانی اول و در فضای تشکیل جامعه ملل، چیزی نبود، جز همان استعمار سابق، اما نامی به روزتر و کمتر دارای بار منفی بود.

جدای از بعد عینی مورد اشاره و تقسیم سرزمین‌های اسلامی، تاثیر ذهنی این رویداد نیز بر مسلمانان بسیار سهمگین بود. مسلمانان این حوزه که از ابتدای تاریخ اسلام تا آنروز خود را در قالب "امت" بازیابی کرده بودند و این مفهوم شکل اصلی هویت یابی آنان و کنشگری‌های آنان محسوب می‌شد، به یکباره با تحمیل بیرونی یک پدیده هولناک بنام دولت-ملت مواجه شدند که نه تنها هیچ تجربه ای از آن نداشتند، بلکه هیچ ادراکی نیز از آن نداشتند، و این مساله سبب نابسامانی ذهنی و فکری آنان گردید، که البته تنها در حوزه ذهنی نیز نماند و به حوزه کنشگری چه در حوزه تولید نظری و چه در حوزه کنشگری عینی سرایت کرد.

در حوزه نظری می‌توان چهار سنخ پاسخ را به بحران خلافت و مواجهه با پدیده دولت-ملت‌ها دید:  تالیف کتاب‌هایی همچون: الخلافه او الامامه العظمی توسط رشید رضا در سال ۱۹۲۳؛ الخلافه و السلطه الامه توسط نویسنده‌ای ناشناس به ترکی در سال ۱۹۲۴؛ النکیر علی منکری النعمه من الدین و الخلافه والامه توسط مصطفی صبری در سال ۱۹۲۴؛ و اسلام و اصول الحکم توسط علی عبدالرزاق در سال ۱۹۲۵. دو کتاب رشیدرضا و مصطفی صبری در تایید و ضروروت احیای خلافت و دو کتاب دیگر در رد خلافت و ضرورت الغای آن به نگارش درآمد. در حوزه عملی هم جنبش هندی خلافت و تاسیس اخوان المسلمین دو کنشگری عمده مسلمین در پاسخ به این امر بود، که در این مجال نمی توان به بررسی آنها پرداخت.  

 صورت مساله تقسیم سرزمین‌های اسلامی اما هر چه بود، هدف مشخصی را دنبال می‌کرد  و این هدف، همانا استعمار و استثمار بود. طرفه آنکه نفت منطقه نیز که از سال ۱۹۰۸ کشف شده بود، بر سایر مطلوبیت‌های منطقه افزوده بود. این تقسیم غنایم اما قبلا در سال ۱۹۱۶ در بحبوحه جنگ اول، و در فضایی که اصطلاحا مرد بیمار اروپا در بستر احتضار بود، در پیمان سایکس-پیکو مورد بحث قرار گرفته بود و شانس بزرگ دو استعمارگر نامبرده این بود که انقلاب ۱۹۱۷ روسیه یکی از شرکای این پیمان را حذف کرد و بدینوسیله سهم بیشتری نصیب دو تای دیگر می شد. در این تقسیم بندی نیز، اصطلاحا سهم شیر به استعمارگر قدیمی تر و باتجربه تر، یعنی انگلیس رسید، و این سهم، حوزه های نفتی عراق بود، که همجوار عربستان و ایران و کویت و خلیج فارس بود که بریتانیا قبلا در آنها یا حضور مستقیم داشت و یا نفوذ بسیار سنگین. علاوه بر این، یکی دیگر از شاخصه‌های این سهم شیر، قیمومیت بر بخشی از شامات بود که در فضایی کاملا متفاوت از قیمومیت فرانسه، به بریتانیا واگذار شد و این فضا، چیزی نبود جز فلسطین، که در اعلامیه بالفور در سال ۱۹۱۷ و قبل از آن، در آثار و آرای اندیشمندان و تئوری پردازان صهیونیست اولیه در مورد برنامه هایی برای تشکیل یک موطن یهودی- صهیونیستی مطرح شده بود.

در واقع، صهیونیسم کلاسیک که هیچ ایده‌ای در عصر حاضر در مورد باگشت یهودیان به وطن موعود خود نداشت و تنها بازگشت یهودیان را در زمان دومین ظهور مسیحا مشروع می دانست، در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم؛ در نظر تئوری پردازانی همچون تئودور هرتسل و خئیم وایزمن و دیوید بن گوریون مردود شمرده می شد و آنان دنبال راهی برای هژمونیک کردن دال برتر تفسیری نوین از صهیونیسم بودند که بوسیله آن بتوانند یهودیان را در کنشگری های این جهانی اجتماعی و سیاسی خود متحد کنند، چرا که قدرت استعماری بریتانیا با آنان کاملا همسو بود. از اینرو، در این دوره رنسانسی عظیم در تفکر یهودی گرایی شکل پذیرفت که می توان نمود تمام عیار آنرا در کتاب دولت یهود نوشته هرتسل که در سال ۱۸۹۶ منتشر شد، مشاهده کرد. وی در این کتاب با تاسی به یهود ستیزی افزاینده در اروپا و ابزار کردن این ذهنیت (که البته بخاطر عملکردهای یهودیان جنبه های عینی نیز داشت)؛ ایده تاسیس یک دولت یهودی جداگانه را مطرح کرد و بر همین اساس، درسال بعد، در شهر بازل سوییس نخستین کنگره صهیونیست ها شکل گرفت و این سبب شکل گیری اتوپیای این جهانی معاصر یهود شد که بر پایه آن در حوزه عینیت، سازمانهایی همچون سازمان صهیونیست جهانی و ابزارهای آن همچون صندوق ملی یهود و آژانس یهود و بعدها سازمان‌های نظامی یهودی همچون هاگانا، ایرگون و اشترن تشکیل شد که برای هر کدام نقش‌ها و کارکردهای مشخصی در راستای کمک به تاسیس دولت یهود در نظر گرفته شد.

از همین دوران بود که امواج مهاجرت و برنامه های دقیق برای مهاجرت به اتوپیای جدید (که کاملا در سرزمین فلسطین جایابی شده بود)، شکل گرفته و با حمایت قدرت های اروپایی و مخصوصا بریتانیا در قالب پنج موج مهاجرتی از ابتدای قرن بیستم تا اوایل دهه چهل میلادی ادامه یافت.  اکنون با برنامه‌ریزی های دقیق انجام گرفته، همه چیز آماده بود تا پرده نفاق از چهره کریه استعمار بریتانیا کنار رفته و در قالب طرح واگذاری قیمومیت فلسطین به سازمان ملل، و متعاقب آن قطعنامه  ۱۸۱ در نوامبر ۱۹۴۷، به ظاهر سرزمین فلسطین را عرصه دو کشور عربی و یهودی اعلام کند، و سپس در ۱۵ می ۱۹۴۸ موجودیت ابداعی و جعلی یک کشور جدید با نام اسرائیل را اعلام کرد؛  که بعدها حتی به آن قعطعنامه هم وفادار نماندند و از فلسطین به معنی موجودیتی سیاسی و حقوقی هیچ اثری نماند، و این شروعی رسمی برای آوارگی ملتی بدون سرزمین بود، که اکنون بعد از دهه ها نیز رنج و مصیبت آن را می توان در جای جای دنیا (که دایاسپورای فلسطینی در آن نشو و نما دارد) حس کرد، و افزون بر آن، لکه ننگی بر دامان اعراب باقی گذاشت که با آب مدیترانه ودریای سرخ که هیچ، با آب اقیانوس های زمین نیز نمی توان آنرا شست.

در واقع، دستور کار صهیونیسم سکولار هرتسل (که در کنار خود صهیونیسم مذهبی و فرهنگی را مبتنی بر توجه بیشتر به سرشت و جوهره یهود، به عنوان جریانی موازی و البته مقوم داشت)، مبتنی بر نوعی از ناسیونالیسم یهودی بود که بر پایه آن می توانست کشوری بعنوان اسرائیل در عرصه کنشگری بین الملل (به عنوان واحد سیاسی و حقوقی مستقل) خلق شود. این کشور و ملت جدید طبعا بایستی اسطوره‌های خاص خود را می داشت، چرا که پروسه مشروعیت یابی (و البته قبل از آن هویت یابی) دولت –ملت های مدرن بر پایه اسطوره‌های بنیادین هر قوم و ملت بود،  از اینرو دو دسته از اسطوره های مذهبی و تاریخی در اینجا به کمک طلبیده شد. اسطوره ارض موعود و ملت برگزیده، اسطوره مذهبی ملهم از عهد عتیق بود که در این راستا به کار آمد؛ و اسطوره تاریخی معاصر نیز، هولوکاست به عنوان جنایتی که در آن شش میلیون انسان بیگناه، تنها به جرم یهودی بودن به فجیع ترین وضع ممکن قتل عام شدند، به کمک آمد تا خلق این موجودیت جعلی راحت تر رقم بخورد.

بقیه راه نیز از اینجا آسانتر می نمود، چرا که در بحبوحه بهم ریختگی دنیای اسلامی پساعثمانی و سردرگمی تشکیلاتی و سیاسی مسلمین، با همبستگی یهودی که پشتگرم به تمامی حمایت های بین المللی است، راحت می‌شد سرزمین های بیشتری را غصب کرد و به صورت نظام مند و دقیق، ساکنان آنرا بیرون کرد؛ امری که به سرعت به دستور کار صهیونیست ها تبدیل شد و جنایت‌های بیشماری از قتل و تهدید و ارعاب اعراب توسط آنان بوسیله مورخین به ثبت رسیده است. طرفه آنکه کل زمین‌هایی که صندوق ملی یهود خریداری کرده بود به شش درصد سرزمین فلسطین هم نمی رسید؛ و بقیه زمین ها غصب شد؛ اما اینگونه نوشتند که زمین ها را فلسطینیان فروختند.

ناسیونالیسم یهودی گفته شده که مبتنی بر رویکردهای ذهنیتی استعماری مبنی بر محق بودن (اروپایی ها در گفتمان اولیه استعمار و صهیونیست ها در دوره مورد نظر) بود و طبیعی بود که در این راستا کلیت موجودیتی به نام فلسطین و فلسطینی انکار شده و به رسمیت شناخته نشود. طبیعی بود که در مقابل این گفتمان قدرت، گفتمان مقاومت یا گفتمان‌های مقاومتی شکل گیرد که قبل از هر چیز، این گفتمان مقاومت را می توان در نوعی از ناسیونالیسم فلسطینی و پس از آن در ناسیونالیسم عربی در زمان ناصر و بعد از آن در دهه ۵۰ و ۶۰ دید، که البته ناسیونالیسم فلسطینی را می توان در ابتدا و قبل از هر چیز پاسخی به گفتمان قدرت انگلستان در دوره قیمومیت دید که در برهه های پایانی قیمومیت به سمت رادیکالیزه شدن پیش می رود، و البته در مقابل یهودیان بسیار بسیار رادیکال تر می شود.  

این قصه غم انگیز زخمی است که هنوز بر پیکر جهان اسلام خودنمایی می کند و با وجود جنگ های متناوب اعراب با این موجودیت صهیونیستی، هنوز نه تنها سرپاست، بلکه بجز جنگ های اخیر در قرن بیست ویکم که به تاسی از جمهوری اسلامی ایران انجام شده (جنگ های لبنان و غزه)، در تمامی جنگ ها اعراب بازنده بوده اند. لذا، صحنه فلسطین هنوز عرصه بازیگری گفتمانهای قدرت و مقاومت است و این کنشگری ها را می توان در لایه های مختلف، از برخوردها و جنگ های فیزیکی گرفته، تا برخوردهای هویتی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، و حتی اقتصادی؛ مشخص کرد.

 اما سوال این است که علیرغم گذشت قریب به هشت دهه از این واقعه، چگونه هنوز این واقعه زنده است و نسل های جدید چگونه با آن ارتباط برقرار می کنند؟ چگونه است که نسل هایی که هیچ گاه سرزمین مادری را ندیده اند، اینگونه قلب هایشان برای آن می تپد و خود را و هویت خود را با آن بازیابی می کنند؟ کتاب حاضر با رویکردی انسان شناختی می خواهد به سوال فوق پاسخ دهد و مکانیسم این ادراک ذهنی-فرهنگی را بازشناسی کند.

دال برتر گفتمانهای قدرت و مقاومت فوق را می توان در بحث هویت متمایز کرد. هویتی که در تقابل با یکدیگر شکل گرفته و هژمون شده و در تنازع با گفتمان رقیب است.  در اینجا دو هویت رقیب مشغول به کنشگری هستند و هر دو سعی در به حاشیه راندن دیگری دارند. این دو گفتمان، خود را در قالب دو نوع متفاوت از سیستم حافظه ای بازیابی و عرضه می کنند: حافظه فلسطینی مبتنی بر مقاومت؛ و حافظه اسرائیلی مبتنی بر قدرت. هر دو گفتمان سعی در ایجاد و ساخت یک «ما» ی منسجم دارند که این ما در تقابل با دیگری قرار دارد و این ما در شکل مدرن خود، نوعی از ناسیونالیسم قوی را نیز در خود مستتر دارد. ناسیونالیسمی که مبتنی بر دو سیستم خاص اسطوره ای است و هر دو سیستم، از مفاهیم زمان و مکان در حافظه جمعی پیروان خود تغذیه می کند:

در یک سو ناسیونالیسم یهودی-صهیونیستی قرار دارد که مبتنی بر همان تفسیر هژمون شده، با خلق اسطوره های قدیمی در عصز مدرن قرار دارد، و می خواهد بر اساس آنها کسب مشروعیت کند: اسطوره مذهبی قوم برگزیده؛ قوم سرگردان و ارض موعود که تفسیر موسع آن نیل تا فرات است؛ و اسطوره مدرن هولوکاست با سوزاندن و از بین بردن سیستماتیک شش میلیون یهودی توسط سیستم نازی. این دو تیپ از اسطوره، در کنار دین یهود و زبان عبری؛ سعی در قوام بخشیدن به ناسیونالیسم یهودی-صهیونیستی داشته و دارد و همچنان در حال حاضر نیز علیرغم شکاف های اجتماعی و نسلی عمیق در جامعه اسرائیل؛ سعی در مشروعیت بخشی به «ما»ی صهیونیستی دارد.

در سوی دیگر ناسیونالیسم فلسطینی قرار دارد که سیستم حافظه ای خود را بر اصول تاریخی-سرزمینی-مذهبی استوار کرده است و از اینرو، مساله فلسطین را نه تنها فلسطینی یا عربی، بلکه تبدیل به مساله تمامی مسلمانان کره زمین کرده است. تعلق سرزمین بیت المقدس به مسلمانان و تاکید قرآن و متون اسلامی بر مسجدالاقصی، مساله اسلامی بودن فلسطین را در حافظه جمعی مسلمانان بازتولید کرده است؛ که البته سهمی به سزا در گفتمان مقاومت فلسطینی، مخصوصا در گروه های مذهبی همچون حماس و جهاد اسلامی و اخیرا جنبش صابرون داشته است. در کنار عنصر اسلامی؛ سیستم حافظه ای فلسطینی ها مبتنی بر زمان هایی خاص بازتولید می شود و یکی از نقاط عطف زمانی در مسئله فلسطین، روز نکبت در سال ۱۹۴۸ است. مساله ای که هنوز حتی در اذهان نسل های جدیدی که هیچ گاه فلسطین را ندیده اند، بازتولید می شود؛ چرا که بازتولید هویتی خاطره ها هنوز در سیستم حافظه فلسطینی ها پررنگ است و اساسا این صحنه تبدیل به صحنه ژئوپلیتیک عواطف شده است. این همان صحنه ای است که ماریان هرش آنرا پساحافظه می نامد. سیستمی که حافظه نسل های بعد را در سایه و سلطه روایت ای کلان شکل می دهد. روایت هایی که دهه ها قبل از به دنیا آمدن آنان شکل گرفته اند و هیچ مابه ازای عینی برای آن در بسیاری از اعضای نسل حاضر وجود ندارد؛ اما همچنان احساس تعلق پررنگی به آن وجود دارد.

کتاب حاضر در مورد ترومای نکبت و نقش آن در حافظه جمعی فلسطینیان از یک سو و دریافت و ادراک اسرائیلی ها از آن (که مبتنی بر نوعی نقطه عطف مقبول تاریخی است) می باشد. این دو روایت به دیکوتومی هایی منجر می شود که در سایه جنگ حافظه ها می توان آنرا فهم کرد: دیکوتومی های ظالم / مظلوم؛ قوی / ضعیف؛ بی دولت/ بادولت؛ بی صدا / پرصدا؛ فقیر /  غنی؛ آواره / مستقر؛ اشغالگر / رانده شده و ... . این دو سیستم حافظه ای در اشکال مختلف در تقابل با یکدیگر قرار داشته و کنشگری می کنند: از اشکال عینی قدرت-مقاومت که جنگ نظامی و تن به تن است گرفته تا اشکال مبارزه فرهنگی، مبتنی بر ادبیات و موسیقی و سینما و ... . فی المثل در سوی مقاومت، در این هشت دهه شاهد ظهور شاعران و خوانندگان فلسطینی زیادی بوده ایم که می توان سرآمدترین آنان را "محمود درویش" دانست و البته "ریم بنا" که اخیرا حنجره گرم و مقاوم وی خاموش شد، یکی دیگر از این چهره ها بود.

این سیستم های حافظه ای متناقض، البته به دو روایت تکیه دارد که در هر طرف بازتولید می شود و صحنه بیرونی و بین المللی را نیز این دو روایت تاریخی می سازد: روایت رسمی صهیونیست ها و روایت غیر رسمی فلسطینی ها. روایت اول بر پایه لابی های ثروتمند صهیونیستی بازتولید می شود و در این میان، نظام رسانه ای صهیونیستی  که در سایه ثروت های بیشمار و هژمونی ناشی شده از آن تنفس می کند، نقشی بسیار تعیین کننده دارد. در این سو، سعی بر وارونه نمایی واقعیت و بازنمایی های غیرواقعی از واقعیت و روایت های تاریخی استقرار دولت یهود و حتی رنج های روزمره امروز آنان در تقابل با فلسطینی ها وجود داشته و دارد. این روایت البته در فضای سیاسی و نظامی هم؛ چون از پشتیبانی قدرت های مهم دنیا بهره مند است، بی مهابا به روایت دوم حمله می کند و هیچگونه ابایی از جنایت های بی حدومرز ندارد. روایت دوم اما چون به این نوع از امکانات دسترسی نداشته و ندارد، خود را به لاک بازتولید حافظه ای و مقاومت فرهنگی مبتنی بر آن فروبرده است. البته در دهه اخیر به لطف حمایت ای جهموری اسلامی ایران، این روایت به سلاح هایی همچون موشک های میان برد دسترسی پیدا کرده است که تا حد زیادی توازن قدرت را در دو طرف رقم زده است و البته فراز و فرودهای آن در سالهای پس از شروع انقلابهای بیداری و مسایل سوریه و شامات زیاد بوده است.  

کتاب حاضر را می توان به نوعی ادای دین همکاران انسان شناسم به مسئله فلسطین دانست و از اینرو، بایستی از خانم لیلا ابولوقود و آقای احمد سعدی بخاطر دغدغه هایشان در جمع آوری و نگارش آن تشکر کرد. خانم ابولوقود که یک فلسطینی تبارِ در تبعید است، با رقم زدن این کتاب سعی در بازتولید تعهد خود به سرزمین فلسطین نموده است و از اینرو، می توان کارش را با آثار و دغدغه های مرحوم ادوارد سعید مقایسه نمود. همچنین از ایشان به خاطر سعه صدر در نوشتن مقدمه بر ترجمه فارسی تشکر و قدردانی می کنم.  

 

 

دو دسته از اسطوره‌های مذهبی و تاریخی که یکی اسطوره ارض موعود و ملت برگزیده بود و دیگری هولوکاست، به کمک آمد تا خلق موجودیت جعلی اسرائیل راحت‌تر رقم بخورد.