شماره ۱۰۳نشریه بصائر تحلیلی منتشر شد

ش, 04/11/1401 - 18:27

شماره ۱۰۳نشریه بصائر تحلیلی منتشر شد

 

معاونت بررسی و گفتمان‌سازی سازمان بسیج اساتید کشور منتشر کرد:

 

شاهکار تمدن غرب

بمناسبت هفته حقوق بشر آمريکايي

 

مقدمه

شايد هيچ حادثه مهمي در تاريخ هزاره گذشته، همچون آغاز استعمارگري غرب، جهان را متأثر از خود نکرده است. آن روز که براي اولين بار سوداي جهان‌گشايي و دست‌يابي به ثروت‌هاي ماوراء بحار در دربار پادشاه پرتغال و اسپانيا شکل گرفت، کمتر کسي مي‌توانست باور کند که اين اقدام مي‌تواند بنيان‌هاي زندگي در غرب و شرق را دگرگون کرده و نظامي فراگير مبتني بر سلطه و استثمار بخشي از جهان بر بخشي ديگر شکل گيرد؛ اما چنين شد و در طول پنج قرن تمام کشورهاي آسيايي، آفريقايي، آمريکاي لاتين به استثناي چند مورد، تحت سلطه استعماري يا نيمه استعماري کشورهاي اروپايي درآمدند و منابع انساني و طبيعي و فرهنگي آنان غارت شده و براي ساختن تمدن غرب به يغما رفت.

تا پايان قرن نوزدهم ميلادي، تمامي بيش از صد و سي کشوري که امروزه در قاره‌هاي آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين به نام جهان سوم موجوديّت سياسي مستقل دارند، مستقيم و غيرمستقيم به زير سلطه کشورهاي استعمارگر غربي درآمده بودند. تا پايان اين قرن فقط تعداد معدودي از کشورهاي جهان سوم به طور مستقيم و تمام عيار ضميمه امپراتوري‌هاي استعماري نشدند؛ اما اين تعداد نيز به صورت ديگري عرصه حضور و نفوذ استعمارگران غربي شدند و از تبعات آن دور نماندند.[1]

روژه گارودي فيلسوف، سياستمدار و نويسنده شهير فرانسوي در اين‌باره چنين مي‌نويسد: «کشورهاي اروپايي با روش‌هاي مشابه، دنيا را بين خود تقسيم کردند: انگليسي‌ها از هند تا افريقاي شرقي و خاورميانه؛ فرانسه از افريقاي غربي تا هند و چين و از مغرب تا اقيانوسيه؛ تزارها در سيبري، بلژيک در کنگو، هلند در اندونزي.»

 

الف. چيستي استعمار

استعمار، از لحاظ سياسي به معناي حاکميت گروهي از قدرت‌هاي خارجي، بر مردم يا بر سرزمين ديگر است. استعمار با اصطلاح امپرياليسم پيوندي ناگسستني دارد. امپرياليسم، در حقيقت به حکومتي اطلاق مي‌شود که در آن يک حاکم نيرومند بر بسياري از سرزمين‌هاي دور و نزديک حکومت دارد؛ ولي بعدها به هرگونه حاکميت مستقيم و غيرمستقيم کشورهاي قدرتمند و کشورهاي ديگر، عنوان امپرياليسم داده شد.

دکتر همايون الهي بعد از بررسي تعاريف مختلف، تعريف جامع خود از استعمار را چنين بيان مي‌کند: «استعمار عبارت است از تسلط يافتن يک قدرت سياسي بر سرزمين يا کشور ديگر توسط اتباع کشور مهاجم. اين تسلط بدون رضايت واقعي ساکنين «مستعمره» انجام يافته و اتباع کشور استعمارکننده وابستگي خود را به کشور متبوع خويش حفظ مي‌نمايد و تحت حمايت قدرت آن کشور به استثمار جديد مي‌پردازد».

پيدايش استعمار در عصر جديد، با ظهور کشورهاي قدرتمند اروپايي يعني انگليس، فرانسه، پرتغال، اسپانيا و... همراه بود. بعد از کشف راه‌هاي دريايي در اطراف افريقاي جنوب شرقي (1488م) و کشف قاره ي آمريکا در سال 1492م، مسافرت‌هاي دريايي به منظور استعمار و کشف سرزمين‌هاي جديد آغاز شد. اروپاييان با لشکرکشي‌هاي خود به اين سرزمين‌ها آن‌ها را يکي پس از ديگري از دست بوميان خارج و به امپراتوري‌هاي خود ضميمه کردند. ابتدا مهم‌ترين انگيزه و هدف آن‌ها دستيابي به ثروت‌هاي موجود در آن سرزمين‌ها (به ويژه جواهرات) بود؛ اما به تدريج انگيزه‌هاي وسيعتر اقتصادي نظير تجارت، انتقال مواد اوليه ي معدني و کشاورزي به سرزمين‌هاي اروپايي و فروش کالاهاي مصنوع و روبه افزايش کشورهاي

از اروپايي، به فعّاليّت‌ها و رقابت‌هاي استعماري وسعت بخشيد.

حضور و نفوذ طولاني استعمار ‌در حيات سياسي و اقتصادي آن دسته سرزمين هايي كه هنگام يورش استعمار، يا از نهادهاي نسبتاً قدرتمند بومي برخوردار بودند، يا به دلايلي ديگر (نظير شديد بودن رقابت استعماري بر سر آنها) استعمارگران قادر به انقياد كامل آنها نشدند، (نظير ايران و چين)، موجب دگرگوني‌هايي شد كه اين تغييرات بيش از آن كه در جهت منافع و نيازهاي داخلي اين كشورها باشد در جهت منافع تحت کنترل استعمارگران در‍آمد؛ براي مثال ساختار اقتصادي اين كشورها آن‌چنان تغيير يافت تا برآورنده نيازهاي بازار جهاني باشد و نه برآورنده نيازهاي بازار داخلي؛ چنان كه اين كشورها به توليد كننده ‌يك يا چند كالاي اوليه (معدني يا كشاورزي) تبديل شدند؛ در حالي كه مي‌بايست نيازهاي متنوع خود به كالاهاي مصنوع را از بازار جهاني و به عبارت ديگر از اضافه توليد كشورهاي صنعتي وارد كنند.

ب. اهميت پردازش بحث شناخت استعمار و استعمارگري

يکي از سؤالات مهمّي که شايد لازم باشد قبل از ورود به بحث تاريخ استعمار به آن پاسخ گفت اين است که چرا بايد به موضوع تاريخ تحوّلات جهان در قرون گذشته پرداخت؟ شناخت تحوّلات قارّه سياه و سرخ، چه فايده‌اي براي امروز ما دارد؟ بحث‌هايي که براي گذشته بوده، به اتمام رسيده است و يادآوري آن‌ها چه دردي از دردهاي امروز جامعه ما را دوا خواهد کرد؟ و جنايات ديروز غرب چه ارتباطي به جانشينان امروز آن‌ها دارد؟ براي ارائه پاسخ به سؤالاتي از اين قبيل بايد به ملاحظات زير توجّه کرد:

1- ارائه تصويري صحيح از حوادث پنج قرن اخير در جهان

اولين نکته مهمّي که اين اثر در صدد تحقّق آن است، ارائه تصويري صحيح، همه جانبه و مستند از حوادثي است که در قرون 15 تا 20 ميلادي، در بيش از نيمي از جهان به وقوع پيوسته و آثار و تبعات آن همچنان ادامه دارد. شناختي که در اذهان ما اغلب به صورت گزينشي و ناقص تصوير شده است و بدون شک، شناخت ابعاد همه‌جانبه و مبتني بر مستندات تاريخي، خواهد توانست نگرش ما را نسبت به آن‌چه امروز «تمدّن غرب» ناميده مي‌شود، تغيير دهد و حسّاسّيت‌ها و دغدغه‌هايي را برانگيزد که پيش از آن به سبب بي‌اطّلاعي يا کم اطلاعي وجود نداشته است.

2- استعمار؛ عامل اصلي فقر و عقب‌ماندگي و توسعه نيافتگي جهان سوم

يکي از دلايل مهمّ اهمّيت يافتن بحث تاريخ استعمار، توجّه به اين مسأله است که مهم‌ترين عامل فقر و بدبختي بسياري از کشورهاي جهان سوم، مسأله استثمار و استعمارگري غرب است. هر چند در اين ميان غرب تلاش کرده است تا با نظريه‌پردازي‌هاي مختلف، عوامل دروني را موجب عقب‌ماندگي جهان سوّم معرفي کند؛ اما بدون شک يکي از مهم‌ترين عوامل فقر و فلاکت جهان سوّم، در غارت منابع زيرزميني و کشاورزي و جنايات متعددي نهفته است که توسط متجاوزان اروپايي صورت گرفته است.

3- حاکميّت نظام سلطه، محصول استعمار

مسأله ديگري که بر اهمّيت شناخت ما از داستان استعمار مي‌افزايد، فهم آن روي سکّه استعمار است. غارت مستعمرات، هر چند سرزمين‌هاي سوخته‌اي براي ساکنين سرزمين‌هاي غارت شده، به جاي گذاشت؛ اما از ديگر سو، مکنت و توسعه و آباداني کشورهاي استعمارگر را به همراه داشت. اروپا که در قرن 14 و 15 در فقر و فلاکت غرق شده بود، به واسطه ثروت‌هاي باد آورده، در مسير آباداني قرار گرفت و توانست رفاه و توسعه را براي خود تضمين کند و نسبت به ديگر تمدّن‌ها و سرزمين‌ها تفوّق يابد.

4- تداوم استعمارگري با اشکال مدرن در دنياي امروز

استعمار ماجرايي نيست که مربوط به گذشته بوده و در عصر حاضر به پايان رسيده باشد؛ بلکه جريان سيّالي است که بعد از قريب به پنج قرن، همچنان با قدرت تمام در حال تداوم و پيشروي است، با اين تفاوت که در طول دهه‌هاي مختلف رنگ و بوي متفاوتي يافته است. امروز، شايد از استعمار کهنه و شيوه‌ها و سناريوهاي آن کمتر خبر باشد؛ اما از سوي ديگر استعمار فرانو با مشخصات و ويژگي‌هاي منحصر به فرد جديدي، توسط استعمارگران غربي در حال پي‌گيري و تداوم بخشي است.

5- ضرورت شناخت هويّت واقعي غرب پر مدّعي امروز

غرب امروز به عنوان بازيگر برتر در نظام جهان، خودنمايي مي‌کند و تلاش دارد تا هژموني خود را بر جهان حفظ کند. امروزه در بسياري از حوادث مربوط به سرنوشت ملّت ما، ردپاي غرب مشاهده مي‌شود. غرب که شکل‌گيري نظام جمهوري اسلامي را در تعارض با منافع خود در منطقه غرب آسيا مي‌داند، درطول قريب به چهار دهه گذشته تلاش کرده تا جمهوري اسلامي را وادار به تغيير رفتار کند. تقابل و دشمني غرب و نظام سلطه به رهبري آمريکا، در طول دهه‌هاي اخير دردسرهاي فراوني را براي ايران اسلامي به همراه داشته است که البته تاکنون با مقاومت ملّت ايران، اين اقدامات ناکام مانده است.

به هرحال، غرب امروز در رأس جبهه دشمنان ملّت ايران قرار دارد؛ از اين رو شناخت ماهيت آن براي ملّت و به خصوص جوانان اين سرزمين، دو چندان اهمّيت دارد. مطالعات تاريخي در اين زمينه بخشي از ماهيّت، سناريوها و  ابزارهاي دشمني با جمهوري اسلامي را نيز آشکار خواهد کرد.

ج. ادوار استعمارگري

در باب تقسيم بندي ادوار استعمار، الگوهاي مختلفي براي نام‌گذاري پيشنهاد شده است؛ همين امر موجب شده تا ادبيّات بحث تا حدودي مغشوش شده و واژه‌ها به جاي هم به کار گرفته شود. از لحاظ تاريخ و زما‌ن‌بندي و تفاوت در سياست‌ها و شيوه‌هاي استعمارگري سه دوره براي استعمار مي‌توان لحاظ نمود:

1. دوران استعمار کلاسيک

آغاز استعمارگري تحت قالب سياست گسترش‌گرايي و فتح سرزميناي جديد با پيشگامي پرتغالي‌ها و اسپانياييها از اواخر قرن پانزدهم ميلادي آغاز و تا اوايل قرن هجدهم ميلادي ادامه دارد. که در اين دوران استعمارگري با کشتار و غارت در قاره نوظهور آمريکا و سرزمين سرخ‌پوستان همراه است. در مناطق آسيايي نيز اين سياست با شکلگيري کمپانيهاي هند شرقي در قالب تجارت‌هاي اقتصادي تکميل مي شود.

2. دوران استعمار نو

شهوت کشورگشايي و تلاش همه جانبه اروپايي‌ها براي غارت جهان که از اواخر قرن پانزدهم آغاز شده بود، بعد از سه قرن به تدريج فروکش کرد. مناقشات داخلي و رقابت‌هاي قدرت‌هاي بزرگ در درون قاره اروپا، وقوع انقلاب آمريکا (1776 م)، انقلاب فرانسه (1789 م)، لغو قانون برده‌داري و افول قدرت امپراتوري پرتغال و اسپانيا در اين فترت مؤثّر بود؛ امّا اين دوره چندان به طول نيانجاميد! به واقع اين دوره تنها فرصتي را براي استعمارگران فراهم آورد تا به بازسازي خود براي آغاز دور جديدي از استعمارگري بپردازند و راه‌هاي جديد استعمارگري را مرور کنند.

3. دوران استعمار فرانو

استعمار فرانو، مفهومي است که به روش‌هايي گفته مي‌شود که پس از دوران استعمار کهن و استعمار نو، براي تسلط اقتصادي و سياسي بر کشورها و بهره گرفتن از آن‌ها به کار گرفته مي‌شود. در ايّام پاياني دوران استعمارنو، جنبش‌هاي استقلال‌طلبانه به اوج خود رسيده بود و خروج از سيطره اروپاي تضعيف شده را مي‌طلبيد. در اين شرايط اعتراض به ظلمي که در طول ده‌ها سال بر مردمان ديگر قارّه‌ها شده و ثروتي که به تاراج  رفته بود، فراگير شد.

د. اهداف استعمارگران

نظريه‌پردازان در زمينه‌ي دلايل ظهور و گسترش استعمار و اهداف اروپايي‌ها از روي آوردن به غارتگري، نظريات متعددي ارائه داده‌اند و اين پديده را از جنبه‌هاي مختلف ارزيابي کرده‌اند.

1. انگيزه‌هاي اقتصادي؛ تفکّرات مرکانتيليسمي و عطش دستيابي به ثروت و طلا

ريشه اصلي آغاز استعمارگري را بايد بيش از هر چيز ديگر در عرصه انگيزه‌هاي  اقتصادي جستجو کرد. اين مساله ابعاد مختلفي داشت که هم مي‌توان به نيازها و محدوديّت‌هاي غرب و هم تفکّرات سوداگرايانه اشاره کرد.

رفع عقب‌ماندگي و ضرورت دست‌يابي به ثروتي بادآورده براي جبران آن، اولين عاملي بود که بايد بدان توجّه کرد. مهم‌ترين انگيزه و هدف آن‌ها دست‌يابي به ثروت‌هاي موجود در آن سرزمين‌ها (به ويژه جواهرات) بود؛ امّا به تدريج انگيزه‌هاي وسيع‌تر اقتصادي نظير تجارت، انتقال مواد معدني و کشاورزي به سرزمين‌هاي اروپايي و فروش کالاهاي مصنوع و رو به افزايش کشورهاي اروپايي، به فعاليت‌ها و رقابت‌هاي استعماري وسعت بخشيد.

با جاري شدن سيل ثروت از شرق به غرب، شاهد تحوّلي در ساختار اقتصادي اين مماليک و آغاز دوران سرمايه‌داري هستيم. عبور از وضعيّت فئوداليسم به سرمايه‌داري، نيازمند سرمايه بود که اين مهم از طريق غارت شرق حاصل آمد.

2. انگيزه‌هاي سياسي؛ سوداي کشورگشايي

در مطالعات استعمار و ريشه شکل‌گيري آن به شاخص ديگري نيز بر‌مي‌خوريم که از آن مي‌توان به انگيزه‌هاي سياسي ياد‌کرد که مسائلي چون؛ سوداي کشورگشايي، روحيه بسط و زياده خواهي، حس ناسيوناليستي و ملّي‌گرايي، افکار نژادپرستانه، افزايش قدرت امپراتوري و رقابت‌هاي سياسي دول اروپايي اشاره کرد.

3. انگيزه‌هاي مذهبي؛ دکترين کشف

تلاش براي گسترش مسيحيت، در ادامه سياست جنگ‌هاي مسيحي را مي توان علتي ديگر براي آغاز استعمارگري اروپاييان دانست. از قرن 16 ميلادي، به بعد گروه‌هاي تبشيري مسيحيّت پيشاپيش و بعضي مواقع دوشادوش حکومت‌هاي استعماري ستمگر غرب با در دست داشتن انجيل پا به عرصه حيات سياسي و اقتصادي ديگر سرزمين‌ها گذاشتند. در واقع فاتحان، هرجا که قدم مي‌گذاشتند صليب را در کنار پرچم استعمارگران به زمين فرو مي‌کردند و فتوحات خود را به نام گسترش مسيحيّت توجيه مي‌کردند؛ در نتيجه اروپايي‌هاي مسيحي، آمريکاي شمالي و جنوبي را تحت تسلّط و حاکميّت خود درآوردند و غالب ساکنان اين مناطق،‌ دست‌کم به صورت اسمي، مسيحي شدند.

4. نقش يهود در پيدايش استعمار

موضوع مهمي که در فهم ريشه‌هاي شکل‌گيري استعمار نمي‌توان از آن غفلت کرد، نقش تأثيرگذاري است که يهوديان در تحوّلات اين دوران و در تشويق و ترغيب استعمارگران و بسط و گسترش استعمار داشته‌اند.

هـ : ميراث استعمار

حضور چند سده‌اي استعمارگران در مستعمرات، تبعات جبران ناپذيري به همراه داشت و منجر به برخي تغييرات بنيادي در ساختار اقتصادي، اجتماعي و سياسي شد كه تأثير آن هنوز هم به گونه‌هاي مختلف در اين كشورها باقي است.

اروپا تمدن‌هاي آفريقايي و سرخ‌پوستان آمريکايي را به يک روش نابود کرد و کوشيد نکات مثبت قارّه آفريقا را پنهان کند. اروپا در اين راه، از تبليغ‌هاي دروغين در مورد اين قاره استفاده کرد. مبلّغين مسيحي براي توجيه بي‌عدالتي‌هاي اروپايي‌ها، آفريقايي‌ها را آدم‌خوار‌هايي مي‌خواندند كه بايد به وسيله کشيش‌ها و با توسّل به صليب به راه راست هدايت مي‌شدند. آنان صليبي را به دست سياه‌پوستان دادند كه با تمدّن و فرهنگ‌شان سنخيتي نداشت.

1. معضلات سياسي

بخش عمده‌اي از مشکلات به جاي مانده از سال‌هاي طولاني استعمار در مستعمرات، در عرصه سياست نمايان است.

1-1- وابستگي سياسي: با استقلال تدريجي کشورهاي آفريقايي در ايّام پاياني دوران استعمارنو، انتظار مي‌رفت، کشورهايي با استقلال سياسي در اين سرزمين‌ها شکل گيرد؛ امّا وابستگي چنان در تمام ساختار اين سرزمين‌ها نفوذ کرده بود که چنين آرزويي، دست نيافتني بود.

1-2-  دوگانگي ساختاري: استعمارگران در مستعمرات در کنار نهادها و مؤسسات سنتي بوميان معمولا نهادها، سازمان‌ها و شيوه‌ها و مناسبات اقتصادي سياسي، اجتماعي و فرهنگي جديدي ايجاد کردند که در واقع پاسخ به نيازهاي استعماري خودشان بود و نه نيازهاي مردمان بومي آن سرزمين‌ها. در اينجا يکي از خصيصه‌هاي. پايدار در کشورهاي مستعمره که عبارت از دوگانگي در ساختار و بافت اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي اين جوامع بود پيدا شد.  که حاصل آن تداوم وابستگي و ايجاد مناقشات و تنش‌ها و خلق شکاف‌هاي جديد فرهنگي، اجتماعي، سياسي است که امروز نيز مورد بهره برداري بيگانگان قرار دارد.

1-3- اختلافات مرزي: يکي از ميراث شوم به جاي مانده از دوره استعمار، اختلافات مرزي است که حاصل آن مناقشات پرشدّت و جنگ‌هاي طولاني بين کشورهاي همسايه در جهان سوم است.

2. معضلات اقتصادي

جلوه ديگر ميراث به جاي مانده از استثمار، خود را در عرصه اقتصاد نشان مي‌دهد. در اين حوزه چندين شاخص براي ارزيابي وجود دارد که قابل تأمل است:

2-1- وابستگي ساختار اقتصاد مستعمرات به بازار جهاني: نخستين ميراث استعماري، تغيير ساختار اقتصادي کشورهاي مستعمره بود. در طول دوران حاکميت استعمار، ساختمان اقتصادي اين کشورها به گونه‌اي تغيير يافت که «تابع» نيازهاي اقتصادي کشورهاي استعمارگر شد.

2-2- وابستگي پولي و بانکي به کشورهاي مرکز: وابستگي مالي و سيستم بانکي نيز از ديگر معضلات باقي مانده از دوران استعمار است.  در مورد کشورهايي که تحت استعمار و نفوذ انگليس يا فرانسه بوده‌اند، قدر مسلم سيطره بانکي قدرت‌هاي پيشين استعماري به طورکامل پا برجا و به قوت خود باقي مانده است.

2-3- استقراض خارجي: استقراض خارجي ممالک کم رشد، ريشه در گذشته تاريخي آن‌ها دارد و به گونه‌اي وابسته به بهره‌برداري از سرزمين‌هاي زير سلطه استعمار در کشورهاي نوبنياد در آمريکاي لاتين و در آسياست.

2-4- اقتصاد تک محصولي: يکي از عوامل مؤثّر در بي‌ثباتي اقتصاد کشورهاي جهان سوم، اقتصاد تک محصولي است.

2-5- مشکلات حوزه صنايع: در اين کشورها وضعيّت فعّاليّت‌هاي صنعتي نيز چندان رضايت بخش نيست و معدود صنايعي که به فعّاليّت مشغول‌اند  با مشکلات متعدّدي روبه‌رو مي‌باشند.  تکنولوژي وارداتي در اغلب موارد با شرايط محلّي تطبيق نمي‌کند و اين مسئله مشاغل ناچيزي را که در اختيار کشورهاي استعمارزده مي‌باشد، به سبب کثرت مهاجرين جديد خارجي، مورد تهديد قرار مي‌دهد.

2-6- نداشتن سهمي در اقتصاد جهاني: واقعيّت آن است که اقتصاد به جا مانده از استيلاي غرب در مستعمرات، آن‌قدر ضعيف و ناتوان بود که سهم قابل ملاحظه‌اي در اقتصاد بين الملل نداشت.

3. معضلات اجتماعي

3-1- تغيير ساختار اجتماعي: يکي از مهم‌ترين ميراث استعمار، تغيير ساختار اجتماعي(ساختار طبقاتي و قشربندي‌هاي اجتماعي) در اين کشورها بود. تغيير ساخت اقتصادي(نابودي اقتصاد بومي و ادغام آن‌ها در بازار جهاني) به نوبه خود، تغييراتي در ساختمان اجتماعي اين کشورها به وجود آورد. اقشار و طبقات جديدي ظهور کردند و برخي از اقشار و طبقات پيشين يا ضعيف شدند و يا از ميان رفتند.

3-2- فقر: يکي از معضلات اجتماعي- اقتصادي که پس از خروج غارتگران براي مستعمرات باقي مانده، فقر است  که اوج آن را مي‌توان در قارّه سياه و آمريکاي جنوبي مشاهده کرد.

3-3- رواج مواد مخدر: تاريخ شروع توسعه‌ي مواد مخدّر در کشورهاي تحت سلطه، هم‌زمان  با ورود استعمارگران اروپايي به اين سرزمين‌ها مي‌باشد.

3-4-کاهش نيروي انساني: کاهش جمعيّت در مقطعي از دوران تاريخي در قاره آفريقا و آمريکا، يکي ديگر از جناياتي بود که به واسطه حضور استعمارگران در اين جوامع به وقوع پيوست.

4. معضلات فرهنگي

معضلات فرهنگي ناشي از حاکميت استعمار در مستعمرات، کمتر از ديگر معضلات نبود و شايد جبران ناپذيرترين آن نيز باشد. آن‌جا که فرهنگ و تمدن از دست رفته، ديگر قابل احياء نخواهد بود!

4-1- بحران هويت: يکي از مهم‌ترين ميراث استعمار، تغييرات در فرهنگ و روان‌شناسي اجتماعي کشورهاي مستعمره بود. فرهنگ و روان‌شناسي اجتماعي‌اي که يک قوم يا يک ملّت تحت سلطه، در اثر تداوم سلطه قدرت‌هاي بيگانه بر حيات اجتماعي، اقتصادي و سياسي خود، پيدا مي‌کند. خصايصي نظير خود کم بيني قومي و فرهنگي و تلاش براي تقليد از بيگانگان، توطئه‌نگري، بدبيني و غيره. اهمّيت اين‌گونه تأثيرات فرهنگي رواني استعمار بر کشورهاي جهان سوم تا اندازه‌اي است که برخي از صاحب‌نظران، پديده شوم استعمار را از اين نظر بررسي و ارزيابي کرده و از آن با عنوان «فراگرد سلب شخصيت»  ياد مي‌کنند. 

4-2- استحاله فرهنگي: تلاش براي دگرگوني و نابودي فرهنگ سرزمين‌هاي اشغالي و جايگزيني فرهنگ مهاجم، مهم‌ترين راهبرد فرهنگي استعمارگران در قبال مستعمرات است. در مناطق مختلف آفريقاي سياه، استعمارگران اروپايي توانستند کليساها و صومعه‌هاي خود را تا اعماق جنگل‌هاي انبوه توسعه دهند و زبان خود را به صورت زبان اداري و رسمي اقوام مستعمره در‌آورند. استعمارگران، ريشه‌کن کردن زبان‌هاي اقوام بومي را دنبال مي‌کردند و بيش از 1000 زبان بومي در عرض 500 سال ناپديد شدند!

4-2- تغيير سبک زندگي: کشورهاي استعمارگر، ارزش‌هاي مردم مستعمرات را به شدّت تحقير مي‌کردند و در حذف عناصر اساسي فرهنگي آنان سعي داشتند.  آن‌ها مي‌کوشيدند مظاهر فرهنگ خود مانند: زبان، سبک لباس و پوشش، نحوه‌ي رفتار و حتي آداب و رسوم و شيوه‌ي غذا خوردن و سليقه‌ها و علائق خود را تحميل کرده و با زرق و برق فراوان و حمايت‌هاي مالي گوناگون، جايگزين کنند.

و.  شاهکار تمدن غرب

در ميان استعمارگران مي‌توان از کشورهاي 1. پرتغال، 2. اسپانيا، 3. هلند، 4. انگليس، 5. فرانسه،      6. ايتاليا، 7. آلمان، 8. بلژيک و 9. آمريکا به عنوان مهم‌ترين کشورهايي ياد کرد که در طول قريب به پنج قرن بيش‌ترين فجايع بشري را آفريدند. در اين فهرست مي‌توان نام‌هاي ديگري چون 10. دانمارک، 11. روسيه، 12. ژاپن و ... را نيز به این فهرست افزود که در سطح محدودتري فعّاليّت کردند.

استعمارگران جنايات فراواني در طول دوران گسترش سلطه خود مرتکب شده‌اند که مهمترين آنها را ميتوان در محورهاي زير مورد مطالعه قرار داد.

1. اشغال سرزميني و تسلط سياسي (تهاجم نظامي، کودتا و براندازي، ترور، و ...)

2. جنايات انساني (شامل نسل کشي و قتل‌عام، اسارت و بردگي، تجاوز و خيانت، نژادپرستي  و ...)

3. غارت منابع زيرزميني

4. غارت منابع طبيعي (کشاورزي، مراتع، جنگل‌ها،  محيط زيست و ...)

5. نابودي فرهنگ و تمدّن مستعمرات

امروز سطله‌گری در قالب‌های دیگری همچون نفوذ و به خدمت گرفتن افراد و جریان‌های سیاسی و فرهنگی انجام می‌شود و استعمارگران با ترفندها و شگردهای روانی و رسانه‌ای پیچیده دست به تحریف واقعیت اقدامات و قلب و دگرگونی انگیزه‌های خود از سلطه و تعدی به خدمت و تعامل و کمک به توسعه کشورهای عقب مانده که خود نقش اول را در آن داشته‌اند می‌زنند. اما امروزه در پرتو انقلاب بزرگ امام خمینی(ره) و افشاگری‌های حکیمانه رهبر معظم انقلاب ملت‌های تحت ستم بیدار شده و استعمارگری به شکل کهن دیگر وجود ندارد اما از حیث اندیشه و به صورت‌های پنهان و نوین وابستگی برخی از حاکمان کشورهای اسلامی و غیر اسلامی را می‌توان نماد استعمار فرانو دانست که باید ملت‌ها را با تبیین زوایای آن به این امر آگاه کرد و مبارزه‌ای بی‌امان را با هر نوع استعمار و استثمارگری رقم زد. 

 

 

[1]. معمولا از هفت کشور غيراروپايي زير به عنوان کشورهايي نام مي‌برند که هيچ‌گاه به طور مستقيم به صورت مستعمره در نيامدند: ايران، ترکيه(عثماني سابق)، چين، ژاپن، تايلند، حبشه و افغانستان.